۲٬۵۷۱
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
[[پرونده:بمبره ترو.jpg|بندانگشتی|چپ|250px|طرح خیالی از بمبره ترو]] | [[پرونده:بمبره ترو.jpg|بندانگشتی|چپ|250px|طرح خیالی از بمبره ترو]] | ||
'''بُمبِرَه تُرُّو''' (/bombera torrü/) بنا به اعتقاد مردم موجودی بود از جنیان که خودش را بصورت آدمهای جورواجور و به شکل یکی از دوستان یا همسایگان و یا همکاران شخص در می آورد و موقع شب یا نزدیک صبح به در خانه او می رفت و به بهانه ای او را با خود همراه می کرد و در یک غافلگیری او را روی شانه های خود قلمدوش میکرد و به راه می افتاد و یواش یواش قدش بلند و بلند تر می شد. | '''بُمبِرَه تُرُّو''' (/bombera torrü/) بنا به اعتقاد مردم موجودی بود از جنیان که خودش را بصورت آدمهای جورواجور و به شکل یکی از دوستان یا همسایگان و یا همکاران شخص در می آورد و موقع شب یا نزدیک صبح به در خانه او می رفت و به بهانه ای او را با خود همراه می کرد و در یک غافلگیری او را روی شانه های خود قلمدوش میکرد و به راه می افتاد و یواش یواش قدش بلند و بلند تر می شد. تنها حربه ای که برای خلاصی از چنگ بمبره ترو بود گفتن چند باره جمله '' سـیـزَن جُـل دُوز [[ارا نمک]]'' (به معنای جوالدوز و سنگ نمک) /sizan jolduz arā nemek/ یا ''سیزن جُلدوزه بیاره'' /sizan jolduz-a biāré/ بود که بمبره از آن جمله وحشت داشت. سوزن جوالدوز یا [[جلدوز]] نقش طلسم را برای بمبره ایفا می کرده است. بدین منظور باید سوزن جوالدوز رو در کفل یا [[قاد]] بمبره فرو کنند تا بدین ترتیب به صورت یک خر تغییر شکل بیابد. | ||
برخی دیگر هم می گویند بمبره چهره ای شبیه به خفاش داشته است . مردم دزفول و شوشتر و نواحی اطراف اعتقاد داشتند که در محل [[کت|کَت]] های بالارود زندگی می کرده است. در روزگاران گذشته شهر با غروب آفتاب کم کم در تاریکی فرو می رفت و خانه ها با نور کم شمع یا لمپا و فانوس روشن می شد . کوچه ها و گذرگاه ها اصولا وسیله ای برای روشنایی نداشتند. حتما در چنین حال و احوالی لحظاتی بعد از غروب آفتاب برای اینکه مانع حضور بچه ها در کوچه و پس کوچه ها شوند ، با ترفندی قصد داشتند تا آنان را که در عالم بچگی بازی و شیطنت را بر هر چیز ترجیح می دادند به داخل خانه ها بِکِشند ، لذا موجودات افسانه ای را ساخته و پرداخته اند تا بدین وسیله وادارشان نمایند که به محض تاریک شدن هوا به خانه بیایند و یا از خانه بیرون نروند.<ref>{{یادکرد وب |نویسنده = محمدحسن روانبخش انصاری ،مریم مفتوح|نشانی=http://mejry.com/Home/Article/90/%D8%A8%D9%85%D8%A8%D8%B1%D9%87%20%D8%AA%D8%B1%D9%88 |عنوان= کتاب دزبانان| ناشر = |تاریخ = |تاریخ بازبینی= }}</ref> | برخی دیگر هم می گویند بمبره چهره ای شبیه به خفاش داشته است . مردم دزفول و شوشتر و نواحی اطراف اعتقاد داشتند که در محل [[کت|کَت]] های بالارود زندگی می کرده است. در روزگاران گذشته شهر با غروب آفتاب کم کم در تاریکی فرو می رفت و خانه ها با نور کم شمع یا لمپا و فانوس روشن می شد . کوچه ها و گذرگاه ها اصولا وسیله ای برای روشنایی نداشتند. حتما در چنین حال و احوالی لحظاتی بعد از غروب آفتاب برای اینکه مانع حضور بچه ها در کوچه و پس کوچه ها شوند ، با ترفندی قصد داشتند تا آنان را که در عالم بچگی بازی و شیطنت را بر هر چیز ترجیح می دادند به داخل خانه ها بِکِشند ، لذا موجودات افسانه ای را ساخته و پرداخته اند تا بدین وسیله وادارشان نمایند که به محض تاریک شدن هوا به خانه بیایند و یا از خانه بیرون نروند.<ref>{{یادکرد وب |نویسنده = محمدحسن روانبخش انصاری ،مریم مفتوح|نشانی=http://mejry.com/Home/Article/90/%D8%A8%D9%85%D8%A8%D8%B1%D9%87%20%D8%AA%D8%B1%D9%88 |عنوان= کتاب دزبانان| ناشر = |تاریخ = |تاریخ بازبینی= }}</ref> | ||
خط ۱۴: | خط ۱۳: | ||
زنی از همسایگان مشهدی رضا تعریف کرده و گفته: ما آن شب در پشت بام خوابیده بودیم که صدای داد و فریاد مشهدی رضا بلند شد و همه از خواب بلند شده و به خیابان ریختندو مردم با فانوس و بردن گرز و هر سلاحی که داشتند به دنبال بمبره افتادند که شوهرم یکی از آنها بود،تا بالاخره نزدیک تانکر آبیاری قدیم بمبره ترو مجبور شد مشهدی رضا را زمین بیندازد و فرار کند. صبح یک لنگه کفش مشهدی رضا را از نزدیک محل خیمه کشان و لنگه دیگرش را از میان قبر های رودبند پیدا کردند،مشهدی رضا تا مدتها از این قضیه مریض بود.<ref>{{یادکرد وب |نویسنده = |نشانی=http://dezfeeli.blogfa.com/post/35 |عنوان=موجوداتی بنام جن در باورهای مردم دزفول | زنی از همسایگان مشهدی رضا تعریف کرده و گفته: ما آن شب در پشت بام خوابیده بودیم که صدای داد و فریاد مشهدی رضا بلند شد و همه از خواب بلند شده و به خیابان ریختندو مردم با فانوس و بردن گرز و هر سلاحی که داشتند به دنبال بمبره افتادند که شوهرم یکی از آنها بود،تا بالاخره نزدیک تانکر آبیاری قدیم بمبره ترو مجبور شد مشهدی رضا را زمین بیندازد و فرار کند. صبح یک لنگه کفش مشهدی رضا را از نزدیک محل خیمه کشان و لنگه دیگرش را از میان قبر های رودبند پیدا کردند،مشهدی رضا تا مدتها از این قضیه مریض بود.<ref>{{یادکرد وب |نویسنده = |نشانی=http://dezfeeli.blogfa.com/post/35 |عنوان=موجوداتی بنام جن در باورهای مردم دزفول | ||
| ناشر = |تاریخ = |تاریخ بازبینی= }}</ref> | | ناشر = |تاریخ = |تاریخ بازبینی= }}</ref> | ||
حکایت دیگری نیز نقل شده است ک گویا فردی به نام سلطانعلی در ابتدای شب هنگام بازگشت به خانه اش در محله خیمه کشان، خری را در کوچه می بیند. وقتی به او نزدیک شده و فانوس را به سمت او می گیرد می بیند که سوزن جوالدوزی در کفل خر فرو کرده اند و حال بسیار نزاری دارد. سلطانعلی تلاش می کند از سر شفقت و با زحمت زیاد جوالدوز را از [[قاد]] خر بیرون بکشد اما به محض اینکه سوزن را خارج می کند خر تبدیل به موجودی عجیب و ترسناک شده و از آن جا دور می شود. سلطانعلی به خانه رفته و ماجرا را برای مادرش تعریف می کند و وقتی می فهمد که آن خر بمبره ترو بوده ربانش بند می آید. | |||
==پانویس== | ==پانویس== |